تحت تربيت پدر بزرگوار خود قرار گرفت . امام حسن (ع ) پس از شهادت پدر بزرگوار خود به امر خدا و طبق وصيت آن حضرت ، به امامت رسيد و مقام خلافت ظاهري را نيز اشغال کرد، و نزديک به شش ماه به اداره امور مسلمين پرداخت . در اين مدت ، معاويه که دشمن سرسخت علي (ع ) و خاندان او بود و سالها به طمع خلافت ( در آغاز به بهانه خونخواهي عثمان و در آخر آشکارا به طلب خلافت ) جنگيده بود، به عراق که مقر خلافت امام حسن (ع ) بود لشکر کشيد و جنگ آغاز کرد. ما دراين باره کمي بعد تر سخن خواهيم گفت . امام حسن (ع ) از جهت منظر و اخلاق و پيکر و بزرگواري به رسول اکرم (ص ) بسيار مانند بود. وصف کنندگان آن حضرت او را چنين توصيف کرده اند: " داراي رخساري سفيد آميخته به اندکي سرخي ، چشماني سياه ، گونه اي هموار، محاسني انبوه ، گيسواني مجعد و پر، گردني سيمگون ، اندامي متناسب ، شانه يي عريض ، استخواني درشت ، مياني باريک ، قدي ميانه ، نه چندان بلند و نه چندان کوتاه . سيمايي نمکين و چهره اي در شمار زيباترين و جذاب ترين چهره ها ". ابن سعد گفته است که " حسن و حسين به ريگ سياه ، خضاب مي کردند "
کمالات انساني
امام حسن (ع ) در کمالات انساني يادگار پدر و نمونه کامل جد بزرگوار خود بود. تا پيغمبر (ص ) زنده بود، او و برادرش حسين در کنار آن حضرت جاي داشتند، گاهي آنان را بر دوش خود سوار مي کرد و مي بوسيد و مي بوييد. از پيغمبر اکرم (ص ) روايت کرده اند که درباره امام حسن و امام حسين (ع ) مي فرمود: اين دو فرزند من ، امام هستند خواه برخيزند و خواه بنشينند ( کنايه از اين که در هر حال امام و پيشوايند ). امام حسن (ع ) بيست و پنج بار حج کرد، پياده ، درحالي که اسبها نجيب را با او يدک مي کشيدند. هرگاه از مرگ ياد مي کرد مي گريست و هر گاه از قبر ياد مي کرد مي گريست ، هر گاه به ياد ايستادن به پاي حساب مي افتاد آن چنان نعره مي زد که بيهوش مي شد و چون به ياد بهشت و دوزخ مي افتاد، همچون مار گزيده به خود مي پيچيد. از خدا طلب بهشت مي کرد و به او از آتش جهنم پناه مي برد. چون وضو مي ساخت و به نماز مي ايستاد، بدنش به لرزه مي افتاد و رنگش زرد مي شد. سه نوبت دارائيش را با خدا تقسيم کرد و دو نوبت از تمام مال خود براي خدا گذشت . گفته اندک : "اما حسن (ع ) در زمان خودش عابد ترين و بي اعتنا ترين مردم به زيور دنيا بود". در سرشت و طينت امام حسن (ع ) برترين نشانه هاي انسانيت وجود داشت . هر که او را مي ديد به ديده اش بزرگ مي آمد و
هر که با او آميزش داشت بدو محبت مي ورزيد و هر دوست يا دشمني که سخن يا خطبه او را مي شنيد، به آساني درنگ مي کرد تا او سخن خود را تمام کند و خطبه اش را به پايان برد. محمد بن اسحاق گفت : پس از رسول خدا (ص ) هيچکس از حيث آبرو و بلندي قدر به حسن بن علي نرسيد. بر در خانه فرش مي گستردند و چون از خانه بيرون مي آمد و آنجا مي نشست راه بسته مي شد و به احترام او کسي از برابرش عبور نمي کرد و او چون مي فهميد، برمي خاست و به خانه مي رفت و آن گاه مردم رفت و آمد مي کردند". در راه مکه از مرکبش فرود آمد و پياده به راه رفتن ادامه داد. در کاروان همه از او پيروي کردند حتي سعد بن ابي وقاص پياده شد و در کنار آن حضر ت راه افتاد. ابن عباس که از امام حسن و امام حسين (ع ) مسن تر بود، رکاب اسبشان را مي گرفت و بدين کار افتخار مي کرد و مي گفت : اينها پسران رسول خدايند. با اين شأن و منزلت ، تواضعش چنان بود که : روزي بر عده اي مستمند مي گذشت ، آنها پاره هاي نان را بر زمين نهاده و خود روي زمين نشسته بودند و مي خوردند، چون حسن بن علي را ديدند گفتند: "اي پسر رسول خدا بيا با ما هم غذا شو". امام حسن (ع ) فورا از مرکب فرود آمد و گفت :" خدا متکبرين را دوست نمي دارد". و با آنان به غذا خوردن مشغول شد. آنگاه آنها را به ميهماني خود دعوت کرد، هم غذا به آنان داد و هم پوشاک . در جود و بخشش امام حسن (ع ) داستانها گفته اند. از جمله مدائني روايت کرده که : حسن و حسين و عبدالله بن جعفر به راه حج مي رفتند. توشه و تنخواه آنان گم شد. گرسنه و تشنه به خيمه اي رسيدند که پير زني در آن زندگي مي کرد. از او آب طلبيدند. گفت اين گوسفند را بدوشيد وشير آن را با آب بياميزيد و بياشاميد. چنين
کردند. سپس از او غذا خواستند. گفت همين گوسفند را داريم بکشيد و بخوريد. يکي از آنان گوسفند را ذبح کرد و از گوشت آن مقداري بريان کرد و همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند. هنگام رفتن به پير زن گفتند: ما از قريشيم به حج مي رويم . چون باز گشتيم نزد ما بيا با تو به نيکي رفتار خواهيم کرد. و رفتند. شوهر زن که آمد و از جريان خبر يافت ، گفت : واي بر تو گوسفند مرا براي مردمي ناشناس مي کشي آنگاه مي گويي از قريش بودند؟ روزگاري گذشت و کار بر پير زن سخت شد، از آن محل کوچ کرد و به مدينه عبورش افتاد. حسن بن علي (ع ) او را ديد و شناخت . پيش رفت و گفت : مرا مي شناسي ؟ گفت نه . گفت : من همانم که در فلان روز مهمان تو شدم . و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دينار زر به او دادند. آن گاه او را نزد برادرش حسين بن علي فرستاد. آن حضرت نيز همان اندازه به او بخشش فرمود. او را نزد عبد الله بن جعفر فرستاد او نيز عطايي همانند آنان به او داد. حلم و گذشت امام حسن (ع ) چنان بود که به گفته مروان ، با کوهها برابري مي کرد.
بيعت مردم با حسن بن علي (ع )
هنگاميکه حادثه دهشتناک ضربت خوردن علي (ع ) در مسجد کوفه پيش آمد و مولي (ع ) بيمار شد به حسن دستور که در نماز بر مردم امامت کند، و در آخرين لحظات زندگي ، او را به اين سخنان وصي خود قرار داد: " پسرم ! پس از من ، تو صاحب مقام و صاحب خون مني ". و حسين و محمد و ديگر فرزندانش و رؤساي شيعه و بزرگان خاندانش را بر اين وصيت گواه ساخت و کتاب و سلاح خود را به او تحويل داد و سپس فرمود: " پسرم ! رسول خدا دستور داده است که تو را وصي خود سازم و کتاب و سلاحم را به تو تحويل دهم . همچنانکه آن حضرت مرا وصي خود ساخته و کتاب و سلاحش را به من داده است و مرا مأمور کرده که به تو دستور دهم در آخرين لحظات زندگيت ، آنها را به برادرت حسين بدهي ". امام حسن (ع ) به جمع مسلمانان درآمد و بر فراز منبر پدرش ايستاد. خواست درباره فاجعه بزرگ شهادت پدرش ، علي عليه السلام با مردم سخن بگويد. آنگاه پس از حمد و ثناي بر خداوند متعال و رسول مکرم (ص ) چنين گفت : " همانا دراين شب آن چنان کسي وفات يافت که گذشتگان بر او سبقت نگرفته اند و آيندگان بدو نخواهند رسيد". و آن گاه درباره شجاعت و جهاد و کوشش هائي که علي (ع ) در راه اسلام انجام داد و پيروزيها که در جنگها نصيب وي شد، سخن گفت و اشاره کرد که از مال دنيا در دم مرگ فقط هفتصد درهم داشت از سهميه اش از بيت المال ، که مي خواست با آن خدمتکاري براي اهل و عيال خود تهيه کند. در اين موقع در
مسجد جامع که مالامال از جمعيت بود، عبيدالله بن عباس بپاخاست و مردم را به بيعت با حسن بن علي تشويق کرد. مردم با شوق و رغبت با امام حسن بيعت کردند. واين روز، همان روز وفات پدرش ، يعني روز بيست و يکم رمضان سال چهلم از هجرت بود. مردم کوفه و مدائن و عراق و حجاز و يمن همه با ميل با حسن بن علي بيعت کردند جز معاويه که خواست از راهي ديگر برود و با او همان رفتاري پيش گيرد که باپدرش پيش گرفته بود. پس از بيعت مردم ، به ايراد خطبه اي پرداخت و مردم را به اطاعت اهل بيت پيغمبر (ص ) که يکي از دو يادگار گران وزن و در رديف قرآن کريم هستند تشويق فرمود، و آنها را از فريب شيطان و شيطان صفتان بر حذر داشت . باري ، روش زندگي امام حسن (ع ) در دوران اقامتش در کوفه او را قبله نظر و محبوب دلها و مايه اميد کسان ساخته بود. حسن بن علي (ع ) شرايط رهبري را در خود جمع داشت زيرا اولا فرزند رسول خدا (ص ) بود و دوستي او يکي از شرايط ايمان بود، ديگر آنکه لازمه بيعت با او اين بود که از او فرمانبرداري کنند. امام (ع ) کارها را نظم داد و واليان براي شهرها تعيين فرمود و انتظام امور را بدست گرفت
اما زماني نگذشت که مردم چون امام حسن (ع ) را مانند پدرش در اجراي عدالت و احکام و حدود اسلامي قاطع ديدند، عده زيادي ازافراد با نفوذ به توطئه هاي پنهاني دست زدند و حتي در نهان به معاويه نامه نوشتند و او را به حرکت به سوي کوفه تحريک نمودند، و ضمانت کردند که هرگاه سپاه او به اردوگاه حسن بن علي (ع ) نزديک شود، حسن را دست بسته تسليم او مي کنند يا ناگهان او را بکشند. خوارچ نيز بخاطر وحدت نظري که در دشمني با حکومت هاشمي داشتند در اين توطئه ها با آنها همکاري کردند. در برابر اين عده منافق ، شيعيان علي (ع ) و جمعي از مهاجر و انصار بودند که به کوفه آمده و در آنجا سکونت اختيار کرده بودند. اين بزرگمردان مراتب اخلاص و صميميت خود را در همه مراحل - چه در آغاز بعد از بيعت و چه در زماني که امام (ع ) دستور جهد داد ثابت کردند. امام حسن (ع ) وقتي طغيان و عصيان معاويه را در برابر خود ديد يا نامه هايي او را به اطاعت عدم توطئه و خونريزي فرا خواند ولي معاويه در جواب امام (ع ) تنها به اين امر استدلال مي کرد که : من درحکومت از تو با سابقه تر و در ا ين امر آزموده تر و به سال از تو بزرگترم همين و ديگر هيچ ! گاه معاويه در نامه هاي خود با اقرار به شايستگي امام حسن (ع ) مي نوشت : " پس از من خلافت از آن توست زيرا تو از هر کس بدان سزاوار تري " و در آخرين جوابي که به فرستادگان امام حسن (ع ) داد اين بود که " برگردند، ميان ما و شما بجز شمشير نيست ". و بدين ترتبيب دشمني و سرکشي از طرف معاويه شروع شد و او بود که با امام زمانش گردنکشي آغاز کرد. معاويه با توطئه هاي زهرآگين و انتخاب موقع مناسب موقع مناسب و ايجاد روح اخلالگري و نفاق ، توفيق يافت . او با خريداري وجدانها پست و پراکندن انواع دروغ و انتشار روحيه يأس و در مردم سست ايمان ، را به نفع خود فراهم مي کرد و از سوي ديگر، همه سپاهايانش را به بسيج عمومي فراخواند. امام حسن (ع ) نيز تصميم خود را براي پاسخ به ستيزه جويي معاويه دنبال کرد و رسما اعلان جهاد داد. اگر در لشکر معاويه کساني بودند که به طمع زر آمده بودند و مزدور دستگاه حکومت شام مي بودند، اما در لشکر امام حسن (ع ) چهره هاي تابناک شيعياني ديده مي شد مانند حجر بن عدي ، ابو ايوب انصاري ، و عدي بن حاتم ... که به تعبير امام (ع ) " يک تن از آنان افزون از يک لشکر بود ". اما در برابر اين بزرگان ، افراد سست عنصري نيز بودند که جنگ را با گريز جواب مي دادند، و در نفاق افکني توانايي داشتند، و فريفته زر و زيور دنيا مي شدند. امام حسن (ع ) از آغاز اين ناهماهنگي بيمناک بود. مجموع نيروهاي نظامي عراق را 350هزار نوشته اند. امام حسن (ع ) در مسجد جامع کوفه سخن گفت و سپاهيان را به عزيمت بسوي " نخيله " تحريض فرمود. عدي بن خاتم نخسين کسي بود که پاي در رکاب نهاد و فرمان امام را اطاعت کرد. بسياري کسان ديگر نيز از او پيروي کردند. امام حسن (ع ) عبيد الله بن عباس را که از خويشان امام و از نخستين افرادي بود که مردم را به بيعت امام تشويق کرد، با دوازده هزار نفر به " مسکن " که شمالي ترين نقطه در عراق هاشمي بود اعزام فرمود. اما وسوسه هاي معاويه او را تحت تأثير قرار داد و مطمئن ترين فرمانده امام را، معاويه در مقابل يک ميليون درم که نصفش را نقد پرداخت به اردوگاه خود کشاند. در نتيجه ، هشت هزار نفر از دوازده هزار نفر سپاهي نيز به دنبال او از به اردوگاه شتافتند و دين خود را به دنيا فروختند. پس از عبيد الله بن عباس ، نوبت فرماندهي به قيس بن سعد رسيد. لشکريان معاويه و منافقان با شايعه مقتول شدن او، روحيه سپاهيان امام حسن (ع ) را ضعيف نمودند. عده اي از کارگزاران معاويه که به (مدائن ) آمدند و با امام حسن (ع ) ملاقات کردند، نيز زمزمه پذيرش صلح را بوسيله امام (ع ) در بين مردم شايع کردند. از طرفي يکي از خوارج تروريست نيزه اي بر ران حضرت امام حسن زد. به حدي که استخوان ران آن حضرت آسيب ديد و جراحتي سخت در ران آن حضرت پديد آمد. بهر حال وضعي براي امام (ع ) پيش آمد که جز " صلح " با معاويه ، راه حل ديگري نماند. باري ، معاويه وقتي وضع را مساعد يافت ، امام حسن (ع ) پيشنهاد صلح کرد. امام حسن براي مشورت با سپاهيان خود خطبه اي ايراد فرمود و آنها را به جانبازي و يا صلح - يکي از اين دو راه تحريک و تشويق فرمود. عده زيادي خواهان صلح بودند. عده اي نيز با زخم زبان امام معصوم را آزردند. سرانجام پيشنهاد صلح معاويه مورد قبول امام حسن واقع شد، ولي اين فقط بدين منظور بود که او را در قيد و بند شرايط و تعهداتي گرفتار سازد که معلوم بود کسي چون معاويه دير زماني پاي بند آن تعهدات نخواهد ماند، و در آينده نزديکي آنها را يکي پس از ديگري زير پاي خواهد نهاد، و در نتيجه ، ماهيت ناپاک معاويه و عهد شکني هاي او و عدم پاي بندي او به دين و پيمان ، بر همه مردم آشکار خواهد شد. و نيز امام حسن (ع ) با پذيرش صلح از بردار کشي و خونريزي که هدف اصلي معاويه بود و مي خواست ريشه شيعه و شيعيان آل علي (ع ) را بهر قيمتي هست ، قطع کند، جلوگيري فرمود. بدين صورت چهره تابناک امام حسن (ع ) - همچنان که جد بزرگوار رسول الله (ص ) پيش بيني فرمود بود - بعنوان " مصلح اکبر" در افق اسلام نمودار شد. معاويه در پيشنهاد صلح هدفي جز ماديات محدود نداشت و مي خواست که بر حکومت استيلا يابد. اما امام حسن (ع ) بدين امر راضي نشد مگر بدين جهت که مکتب خود و اصول فکري خود را از انقراض محفوخ بدارد و شيعيان خود را از نابودي برهاند. از شرطهايي که در قرار داد صلح آمده بود اينهاست : معاويه موظف است درميان مردم به کتاب و خدا و سنت رسول خدا (ص ) و سيرت خلفاي شايسته عمل کند و بعد از خود کسي را بعنوان خليفه تعيين ننمايد و مکري عليه امام حسن (ع ) و اولاد علي (ع ) و شيعيان آنها درهيچ جاي کشور اسلامي نينديشد. و نيز سب و لعن بر علي (ع ) را موقوف دارد و ضرر و زياني به هيج فرد مسلماني نرساند. بر اين پيمان ، خدا و رسول خدا(ص ) و عده زيادي را شاهد گرفتند. معاويه به کوفه آمد با افراد تا قرارداد صلح در حضور امام حسن (ع ) اجرا شود و مسلمانان در جريان امر قرار گيرند. سيل جمعيت بسوي کوفه روان شد. ابتدا معاويه بر منبر آمد و سخني چند گفت از جمله آنکه : " هان اي اهل کوفه مي پينداريد که به خاطر نماز و روزه و زکوة وحج با شما جنگيدم ؟ با اينکه مي دانسته ام شما به جنگ بر خواستم که بر شما حکمراني کنم و زمام امر شما را بدست گيرم ، و اينک خدا مرا بدين خواسته نايل آورد، هر چند شما خوش نداريد، اکنون بدانيد هر خوني که در اين فتنه بر زمين ريخته شود هدر است و هر عهدي که با کسي بسته ام زير دوپاي من است ". بدين طريق عهد نامه اي را که خود نوشته و پيشنهاد کرده و پاي آنرا مهر نهاده بود زير هر دوپاي خود نهاد و چه زود خود را رسوا کرد! سپس حسن بن علي (ع ) با شکوه و وقار امامت - چنانکه چشمها را خيره و حاضران رابه احترام وادار مي کرد- بر منبر بر آمد و خطبه تاريخي مهمي ايراد کرد. پس از حمد و ثناي خداوند جهان و درود فراوان بر رسول الله (ص ) چنين فرمود: " ...به سوگند خدا من اميد مي دارم که خيرخواه ترين خلق براي خلق باشم و سپاس و منت خداي را که کينه هيچ مسلماني را به دل نگرفته ام و خواستار ناپسند وناروا براي هيچ مسلماني نيستم ..." سپس فرمود: " معاويه چنين پنداشته که من او را شايسته خلافت ديده ام و خود را شايسته نديده ام . او دروغ مي گويد. ما در کتاب خداي عز و جل و به قضاوت پيامبرش از همه کس به حکومت اوليتريم و لحظه اي که رسول خدا وفات يافت همواره مورد ظلم و ستم قرار گرفته ايم ". آنگاه به جريان غدير خم و غصب خلافت پدرش علي (ع ) و انحراف خلافت از مسير حقيقي اش اشاره کرد و فرمود: " اين انحراف سبب شد که بردگان آزاد شده و فرزندانشان - يعني معاويه و يارانش - نيز در خلافت طمع کردند ". چون معاويه در سخنان خود به علي (ع ) ناسزا گفت ، حضرت امام حسن (ع ) پس از معرفي خود و برتري نسب و حسب خود و بر معاويه نفرين فرستاد و عده زيادي از مسلمانان در حضور معاويه آمين گفتند. و ما نيز آمين مي گوييم . اما حسن (ع ) پس از چند روزي آماده حرکت به مدينه شد. معاويه به اين ترتيب خلافت اسلامي را در زير تسلط خود آورده وارد عراق شد، و در سخنراني عمومي رسمي ، شرايط صلح را زير پا نهاد و از هر راه ممکن استفاده کرد، و سخت ترين فشار و شکنجه را بر اهل بيت و شيعيان ايشان روا داشت . امام حسن (ع ) در تمام مدت امامت خود که ده سال طول کشيد، در نهايت شدت و اختناق زندگي کرد و هيچگونه امنيتي نداشت ، حتي در خانه نيز در آرامش نبود. سر انجام در سال پنجاهم هجري به تحريک معاويه بدست همسر خود (جعده ) مسموم و شهيد و در بقيع مدفون شد .
همسران و فرزندان امام حسن (ع )
دشمنان و تاريخ نويسان خود فروخته و مغرض در مورد تعداد همسران امام حسن (ع ) داستانها پرداخته و حتي دوستان ساده دل سخناني بهم بافته اند. اما آنچه تاريخ هاي صحيح نگاشته اند همسران امام (ع ) عبارتند از: " ام الحق " دختر طلحه بن عبيد الله - " حفصه " دختر عبد الرحمن بن ابي بکر - " هند " دختر سهيل بن عمد و " جعده " دختر اشعث بن قيس . بياد نداريم که تعداد همسران حضرت در طول زندگيش از هشت يا ده به اختلاف دو روايت تجاوز کرده باشند. با اين توجه که " ام ولد" هايش هم داخل در همين عددند. " ام ولد " کنيزي است که از صاحب خود داراي فرزند مي شود و همين امر موجب آزادي او پس از مرگ صاحبش مي باشد . فرزند آن حضرت از دختر و پسر 15نفر بوده اند بنامهاي : زيد، حسن ، عمرو، قاسم ، عبد الله ، عبد الرحمن ، حسن اثرم ، طلحه ، ام الحسن ، ام الحسين ، فاطمه ، ام سلمه ، رقيه ، ام عبد الله ، و فاطمه . و نسل او فقط از دو پسرش حسن و زيد باقي ماند و از غير اين دو انتساب با آن حضرت درست نيست .
*((لطفا نظر بدهید ممنون))*
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
امام حسن علیه السلام،
،
:: برچسبها:
امام حسن مجتبی,
امام حسن,
یاامام حسن,
زندگینامه امام حسن,
,